*0*0*0*0*0*0*0*
دلفین ها نوعی از حیوانات دریایی هستند
این پستانداران آبزی باهوش،دارای روحیه همکاری هستند ودر ارتباطات خود شیوه برنده–برنده را برگزیدهاند
دلفین هیچ کمبودی ندارد ومی خواهد که همه چیز را با همگان تقسیم کند
اگر یک دلفین زخمی شود، ۴دلفین دیگر او را همراهی می کنند ، تا خود را به گروه برساند
در همین راستا پژوهشگران تعداد ۹۵کوسه و ۵ دلفین را به مدت یک هفته در استخر بزرگ رها کرده و به مطالعه حالات رفتاری آنها پرداختند
کوسهها به یکدیگر حمله کردند و در این تهاجم تعداد زیادی از آنها نابود شدند، سپس به دلفینها حملهور شدند.
دلفینها فقط میخواستند بازی کنند ولی کوسهها بیوقفه به آنها حمله میکردند
سرانجام دلفینها به آرامی کوسهها را محاصره کرده و هنگامی که یکی از کوسهها حمله میکرد آنها به ستون فقرات پشت یا دندههایش میکوبیدند و آنها را میشکستند
به این ترتیب کوسهها یکی پس از دیگری کشته میشدند
پس از یک هفته ۹۵ کوسه مرده و ۵ دلفین زنده در حالی که با هم زندگی میکردند در استخر دیده شدند
در دنیای کوسهای، برای برندهشدن؛ دیگران یا باید بمیرند و یا ببازند
اما در دنیای دلفینی، انعطاف وجود دارد و سر شار از تشخیصهای پربار است
نتیجه گیری: دنیای زیباتری داشتیم اگر که ما انسانها نیز دارای چنین تفکر زیبایی میبودیم
:تفکر دلفینی یعنی اینکه
۱. غیر از خود به دیگران هم بیاندیشیم
۲. از خوشحالی دیگران شاد شویم
۳. و از ناراحتی و درد دیگران ما هم احساس درد کنیم
۴. دست در دست هم و برای موفقیت هم تلاش کنیم
♥♥.♥♥♥.♥♥♥
سبک زندگیتون دلفینی
😉
..*~~~~~~~*..
من دیگه خوب شدم :) اونم چه خوب شدنی :(
به خودم توی آیینه نگاه کردم زردی صورتم زیادتر شده بود لبامم بخاطره خشکی ترک برداشته بودن
زیرچشامم گودی افتضاااح...لبخند زدم نتونستم....هی دوباره لباموکش دادم نتونستم بازم همین کارو لبخندم پرازاضطراب بود بیخیال ...بلندشدم
گوشیموبرداشتم وروی تختم درازکشیدم
... به این فکرکردم که الان اون
بسرعت چشامو روی هم فشاردادم و به خودم گفتم:قول دادی بش فکرنکنی
نزن زیرقولت توروخدا
چشامو باز کردم بازم اسمش روی مغزم رژه میرفت ولی بیتوجه بهش داشتم توبرنامه های گوشیم میگشتم
یهو مغزم سمت روزی پر کشیدکه الناز وسط خیابون صدام زد و اون توصورتم باتعجب زل زده بود
هنوزم صداش توگوشم میپیچه : اسمش طناز؟فکرمیکردم ساناز
ودوستش باقهقه میگه:نه باباااااسمش طناز سم اون دوقلوشم الناز
واون باتعجب لبایه خوشگلشو جلو میده...و میخنده
داشتم ضعف میکردم از ناراحتی چشام سیاهی رفت
النازبسرعت بطرفم اومد دستمو گرفت و توگوشم گفت:اشکال نداره عزیزم دیدی چطوری بالبخند نگات کرد؟
دلم براخودم سوخت
چقدربدددددد...بغضم گرفته بود
گوشیمو کنار گذاشتم دستامو دور زانوهام حلقه کردم سرموروشون گذاشتم
به این فکرمیکردم که الان اون درچه حالیه؟
به کی فکرمیکنه؟
داره باکی حرف میزنه؟
اصن خوابه؟یابیداره؟
چشاموروی هم فشردم بازم به خودم توپیدم:نفهمممم تئوووقوول دادی عووضی نزن زیرقولت
اشکام مثل بارون روی گونه هام ریختن دسته مشت شدمو محکم روپام زدم و بازهمون کار بسکه محکم میزدم پام دردگرفت خیییلییی زدم که دیگه دستمم دردگرفته بود
احممممق تئووووقول داده بودی دیگه بهش فکرنکنی
خودم جواب خودمودادم:ولی دوسش دارم چیکارکنم
توغلط میکنی دیگه ازدستت خسته شدم بقرآن میزنم خودموخلاص میکنم هاااا
به خودم اومدم دیدم دارم باخودم دعوامیکنم
چقدرتلخ دلم براخودم سوخت با
دستام صورتمو پوشوندم هق هق هایی که میزدم بلند بودن مطمن بودم که النازهم میشنوه یهودره اتاق بسرعت بازشدوصدای نگران النازتوی اتاق پیچید:طنااااااازفدات بشم من چراااااگررریهههه میکنی
جوابم فقط هق هق هایه بلندبود
به طرف اومدمحکم بغلم کرد اونقدرم محکم که اشکام خیسش کرده بودن
با صدام آروم گفتم:الناااز دیدی اون دفه...اون حتی اسممو نمیدونه اون وقت انتظارداری دوسم داشته باشه
بااااااازم اووووون؟ طنازبهش فکرنکن آفرین خودتوکشتی بعدشم ولم کرد و نزدیک چارچوب درکه رسید روشو برگردوند و بالبخند گفت
بیخیالش ارزش نداره
وازاتاق رفت هنوزگیج بودم چقدرزود ولم کرد اونکه عادت نداشت؟!؟!؟!؟!؟
دلم تیرکشید...آخه آجی تودیگه چراااا؟من دلم به همین النازخوش بود گرچه حرفاش ناامیدکننده بودن ولی دوسش داشتم ...خیییلیییی حرفاشودوس داشتم ولی...چرا ولم کرد
خیلی ناراحت شدم اون شب تاصبح فقط فکروگریه میکردم
♦♦---------------♦♦